، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

فرشته های کوچولو

خاطرات زهرا از سال تحصیلی جدید(قسمت اول)

روز اول رو همونطور که گفتم خواب موندیم و دیر رسیدیم   روز دوم که همون اول مهر بود مسیر جاده ساحلی یعنی نزدیک مدرسه از اونجا که تجمع مدارس شهید ابراهیمی و شایستگان و نوید صالحین هست واقعا شلوغ بود و به سختی جای پارک گیر آوردیم و بازم یکم دیر رسیدیم البته اکثرا این وضع رو داشتن ظهر که میخواستم برم دنبال زهرا محمد مهدی با بابا اسماعیل رفته بود بیرون و توی راه برگشت بودن و بابا اسماعیل گفت که محمد گفته منو ببر پیشه مامانم پس منتظر بمون تا برسیم اینقدر دیر رسیدن (به دلیل ترافیک ناشی از بازگشایی مدارس) وبه دلیل ترافیک یاد شده و زمان کمی که مونده بود تصمیم گرفتم با آژانس برم که درگیر جای پارک و. . . نشم ولی وحشتناک بود و قطعا به موق...
13 مهر 1391

دبستان

اینقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم به موقع از جشن پایان تحصیل زهرا بنویسم که حال باید از دردسرهای ثبت نام و اینکه کجا برای دبستان بهتره بنویسم در تالار مهر جشن پایان سال تحصیلی برگزار کردن تصمیم داشتیم محمد مهدی رو با خودمون ببریم ولی از اونجاییکه من ساعت جشن که ۴:۳۰ نوشته شده بود رو ۱۴:۳۰ خوندم ۲ساعت قبل راهی شدیم و وقتی پرسون پرسون تالار مهر رو پیدا کردیم دیدیم هیچ خبری نیست دلیل رو جویا شدم و فهمیدم چه اشتباهی کردم پس برگشتیم خونه و پسرم توی راه خوابید این شد که منو زهرا تنهایی جشن رفتیم                             از اونجایی که زهرا در کلاس هفت بود پس آخرین کلاسی بودن که برای دریافت لوح وجایزه بالا رفتن و زهرا حسابی بی تاب شده بوذ   ...
2 مهر 1391

دخترم داره خانم میشه

۲ روز پیش رفتیم و زهرا واکسن پیش از دبستانش رو زد و راحت شدیم البته تا ۱ روز بعدش دستش درد داشت زهرا منتظر برای دریافت واکسن                           مدرسه هم که فعلا همون شایستگان ثبت نامش کردیم البته هنوز مصاحبه اش مونده که قراره بامون تماس بگیرن داریم یه پروژه بزرگ روشروع میکنیم از دبستان تا دانشگاه امیدوارم خدا کمکمون کنه و دخترم همیشه موفق باشه دخترم دیگه داره خانم میشه اینو از رفتاراش که کلی عوض شده میگم البته زهرا خانم از همون موقع که به دنیا اومد زیاد بچگی نکرد روحیه مخصوص خودشو داشت همیشه ترجیح میداد تو جمعبزرگترا باشه تا بچه ها وقتی با محمدمهدی مقایسش میکنم میفهمم چه فرشته ای بود نفهمیدم چطور این سالها گذشت و زهرای...
2 مهر 1391

نیمه شعبان (تولد پسرم)

سه سال پیش بود که با دکترم صحبت کردیم برای اینکه پسرم روز نیمه شعبان به دنیا بیاد ۲ روز زودتر در روز جمعه ۱۶ مرداد ۸۸ مصادف با ۱۵ شعبان میلاد امام زمان پسرم رو به دنیا بیاره و این شد که اسمش رو به محمد مهدی تغییر دادیم                                  اینجا محمد تازه به دنیا اومده پشت در اتاق عمل به قشنگ شدنش امیدی نداشتیم                                   واین گل پسره ۲ سال و۱۱ ماهه ناز و شیطون من ذره ذره قد کشیدی درمن بزرگ شدی وریشه دواندی و شدی دنیای من با تو زیباتر شده روزها و شبهای من. ...
2 مهر 1391

زهرا خانم

                  به جای مونده از عکس های ۲ پست قبل بالاخره مدرسه با ما تماس گرفت ومنو زهرا برای مصاحبه راهی مدرسه شدیم بماند که شب قبل خوب نخوابیده بودیم و تا دیر وقت بیدار بودیم خدا رو شکر دخترم سوالات رو خوب جواب داد و نامه تایید رو گرفت بعد هم با هم رفتیم و روپوش سفارش دادیم وگفتن که ۲۰ مرداد آماده میشه هنوز سنجش مونده که قراره فردا اقدام کنیم   ...
2 مهر 1391

پسرم بزرگ شده

پسرم بازم موهاش رو کوتاه کرداینقدر موهاش بلند شده بود که هیچکس تشخیص نمیداد پسره یک دلیل دیگه هم گرمای هوا بود همیشه سرش خیس بود از طرفی هم اجازه نمیده موهاش رو ببندم  و میگه مگه من دختلم؟؟؟؟                                                         و از یه نمای دیگه                                                      توی آرایشگاه آقایی که میخواست موهاش رو کوتاه کنه بهش گفت نترسی محمد مهدی با چهره حق به جانب گفت:نمیتسسسسسسسسم من مددددددددددم(مردم) و اینم ژست بعد از کوتاهی موهاش این روزها متاسفانه عاشق یه شخصیت کامپیوتری شده اینجا فکر میکنه همون(جی تی آی) شده یعنی اینجوری گولش زدیم که راضی بشه موهاش رو کوتاه کنه     ...
2 مهر 1391

تولد محمد مهدی

سه سال گذشته، باورم نمی شود  چه زود گذشت و من هنوز گاهی باورم نمی شود که تو کنار منی آمدنت ناباورانه بود و بودنت لذت بخش است. دوای تمام دردها ، غم ها و خستگی هایم است . وقتی نرمی بدنت را در آغوش می کشم، وقتی سر و صورت و دهانترا می بوسم و می بویم  هیچ غمی نمی ماند.و میدانم که چقدر زمانی دلتنگ در آغوش کشیدنت میشوم پس قدرش را میدانم  من می دانم قدر   زمانی را که برای اولین بار لب هایت روی هم لغزید و صوتی شبیه ماما از بینشان خارج شد..قدر چشمان معصومت که پر از سوال اند.به چشم هایت فکر می کنم،به دریای پاکی که قطره ای آلودگی به آن راه نیافته.به چشم هایت فکر می کنم و سیر نمی شوم.به اولین قدم هایت فکر می کنم،به اولین موفقیت هایت،به اولین ت...
2 مهر 1391

اتاق جدید و این روزهای ما

۱ ماهی میشه که اتاق بچه ها کلا تغییرات پیدا کرده ولی تنبلیم شد که بنویسم جریان از اونجا شروع میشه که زهرا برای سیسمونی یه تخت نوزادی داشت که توی اتاق ما بود و تا حدود ۱سال و نیمگی توش میخوابید و یه سرویس خواب توی اتاقش که بعد از اینکه توی اون نوزادی جاش نبود اونیکی تخت به اتاق ما منتقل شد تا محمد به دنیا اومد حالا دیگه تخت نوزادی هم اومد توی اتاق ما وحسابی جا تنگ شد تا اینکه محمد هم به سرعت رشد کرد و اونتو جاش نبود پس ۱تخت ۱نفره برای زهرا خریدیم و زهرا به اتاق خودش منتقل شد و تخت نوزادی هم جمع شد مدتی به شوق تخت جدید اوضاع خوب بود تا اینکه بهانه گیری ها شروع شد: خوش بحالتون همه اونجا میخوابین فقط من چرامحمدپیشه شماست ولی من . . . ...
2 مهر 1391