، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

فرشته های کوچولو

پسر گلم

محمد مهدی که تابستون امسال بزرگتر و به خواهرش وابسته شده بود روزهای اول مهر تا از خواب بیدار میشد سراغ آجیش رو میگرفت و کلی بیتاب بود ولی حالا که به نبودنش عادت کرده صبح ها خودش رو مشغول میکنه و با وجود اینکه ظهر رو میخوابید این روزها بیدار میمونه و با زهرا بازی میکنن و اون هم خوابش تنظیم شده و البته همش بازی نیست و بعضی وقتا  حسابی سرگرم ماشین و اسلحه شده و از اون جایی که هر روز اسباب بازیهاش رو توی خونه میریخت یک جعبه به شکل اتوبوس براش خریدم و بعد از بازی همه رو سوار اتوبوس میکنه                                     بعضی روزها که صبح کلاس ندارم و خونه ام و توی خونه با  پسرم تنهاییم یاد بچگی های زهرا میفتم و باید اعتراف کنم که ب...
6 شهريور 1392

ناگفته های 1

وای که چقدر حس نوشتن نیستتتتتتت حیف این روزهای قشنگ و این خاطرات شیرین که مامانی حوصله ثبتشون رو نداره و بعضا فراموش میشن از اونجایی که نمیدونم از کجا شروع کنم پس هر چی یادم بیاد مینویسم زهرا خانم علاقه خیلی خیلی زیادی به نقاشی داره وروزانه کلی وقت برای نقاشی و رنگ آمیزی میزاره این شد که دوباره همون آموزشگاهی که کلاس میرفت ثبت نامش کردم تا تابلوهای ناتمامش رو کامل کنه ولی این بار محمد مهدی رو هم ثبت نام کردم کلاس نقاشی با مداد رنگ جلسه اول وقتی دید خواهرش بوم نقاشی داره غوغا به پا کرد که منم بوم میخوام پس به پیشنهاد مربی یه بوم نقاشی و پاستل براش خریدیم تا روی بوم نقاشی کنه             جلسه دوم هم ایندفعه زهرا گفت که میخوام مداد ر...
6 شهريور 1392

پسرم عزیزم تولدت مبارک

 عزیز دلم چهار ساله شدنت مبارک                                تولدت مبارک،خوش اومدی ستاره اگرچه ازراه دورهیچ فایده ای نداره شمعهاروروشن کن و زودی اونا رو فوت کن میخوام که پیشت باشم فقط برام سکوت کن             تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی بسته به تو جون من این هدیه تولد پیشکش چشمای تو پسر زیبای من چشام زیر پای تو . ...
6 شهريور 1392

من کلاس اولی هستم

چهارشنبه ۲۹ مهر جشن شکوفه ها برگزار شد ما هم شب قبلش از اونجایی که بابایی سفر بود و تنها بودیم رفتیم خونه مامانم زود هم خوابیدیم و موبایلم رو هم برای ۷:۱۰ تایم کردم چون برنامه ساعت ۸ شروع میشد ولی نمیدونم چرا خواب موندیم و ۲۰ دقیقه به ۹ مامانم ما رو بیدار کرد با عجله آماده شدیم و صبحانه نخورده راهی مدرسه شدیم وقتی رسیدیم جشن تمام شده بود و بچه ها سر کلاس بودن کلاس ها مشخص شده و اسامی توی برد بود زهرا در کلاس اول ۳ خانم شیرانی بود با عجله از ورودی کلاسها از دخترم عکس گرفتم و رفت سر کلاسش           به قول معلمش اشکال نداره یه خاطره شد برای ثبت در خاطراتش خلاصه که یه هدیه کوچولو و کتابهاش رو گرفت و حضور وغیاب جهت آشنایی انجام شد وزمان ...
4 شهريور 1392

خاطرات زهرا از سال تحصیلی جدید(قسمت اول)

روز اول رو همونطور که گفتم خواب موندیم و دیر رسیدیم روز دوم که همون اول مهر بود مسیر جاده ساحلی یعنی نزدیک مدرسه از اونجا که تجمع مدارس شهید ابراهیمی و شایستگان و نوید صالحین هست واقعا شلوغ بود و به سختی جای پارک گیر آوردیم و بازم یکم دیر رسیدیم البته اکثرا این وضع رو داشتن ظهر که میخواستم برم دنبال زهرا محمد مهدی با بابا اسماعیل رفته بود بیرون و توی راه برگشت بودن و بابا اسماعیل گفت که محمد گفته منو ببر پیشه مامانم پس منتظر بمون تا برسیم اینقدر دیر رسیدن (به دلیل ترافیک ناشی از بازگشایی مدارس) وبه دلیل ترافیک یاد شده و زمان کمی که مونده بود تصمیم گرفتم با آژانس برم که درگیر جای پارک و. . . نشم ولی وحشتناک بود و قطعا به موقع نمیرسیدم...
4 شهريور 1392

دختر عزیزم . . .

امسال خوشبختانه زهرا خیلی راحت مدرسه رفت حتی روز جمعه دلش برای مدرسه تنگ شده بود البته یکی ۲ بار صبح زود که بیدار شد میگفت آخه مگه مدرسه چیه که باید همش بریم؟ ولی امروز باهم صحبت کردیم میگفت مامان اولش که بیدار میشم اینو میگم ولی وقتی میرم مدرسه دیگه دوست دارم ولی پیش دبستانی اینطور نبود و همشو دوست نداشتم                   روزانه ۳ خط مشق دارن معلمشون معتقد که این ۳ خط رو خوب بنویسن بهتر از ۱ صفحه با خستگی و بی حوصلگیه و تا حالا ۳ شعر حفظ داشته خوشبختانه دوباره تایم خوابشون تنظیم شده از مدرسه که میاد یه چیزی میخوره و با داداشش بازی میکنه و تکالیفش رو انجام میده تا ساعت ۴ که عمو پورنگ شروع میشه و تا ۵:۳۰ ادامه داره بعد از اون هم دوبا...
4 شهريور 1392

روز جهانی کودک مبارک

            کودکانم تمام هستي ام را دامني ميكنم تا سر بر آن نهيد ...تمام روحم را آغوشي مي سازم تا  در آن ازهراس بياسائيد...تمام بودن خود را زانوئي ميكنم تا بر آن بخواب رويد عزیزانم روزتان مبارک کدامين هديه را به قلب مهربانتان تقديم کنم که خود گنجينه ي زيبايي هاي عالميد؟ اي لطيف ترين سرودهاى طبيعت، چگونه خدا را براي چنين بخشش رنگيني شکر گويم؟   ...
4 شهريور 1392

زندگی مامان تولدت مبارک

  چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد... روز تو! روزی که تو آغاز شدی! روزی که تو آغاز شدی ومن آغازی نو در پیش گرفتم عزیز دلم چه زود این روزها و شبها میگذرن ودختر کوچولوی من داره بزرگ و بزرگ تر میشه قد میکشه با سواد میشه خانم میشه چه زود هفت سال گذشت و من دیگه خودم نیستم و تو هم تکه ای از وجودم شدی با هم بزرگ شدیم و به هم عشق ورزیدیم عاشقانه دوستت دارم و هیچی مثل تو و در آغوش کشیدنت به من آرامش نمیده تو که برای مامان اولین  بودی و تا آخر عمر از دلم نخواهی رفت و دیگه هیچ وقت بی یاد تو نی...
4 شهريور 1392

خانم کوچولوی قناد باشی

از اونجایی که زهرا هم مثل اکثر دختر بچه ها عاشق آشپزی و شیرینی پزی و این جور کاراست و با ایده گرفتن از مامان پاتمه خوش سلیقه امروز دخترم مستقلا یک بیسکوییت تازه و خوشمزه درست کرد تا اولین تجربه  زیبای زندگیش در این زمینه باشه مراحل تهیه شیرینی:                    طبق دستور مامان پاتمه ۲ پیمانه آرد(۲۵۰ گرم) و نصف پیمانه پودر شکر (۱۰۰ گرم) و کمی نمک رو با هم خوب مخلوط کردیم                   سپس ۱۵۰ گرم کره کمی نرم و آب شده رو اضافه کرده وبا دست مواد رو به خورد هم دادیم                   بعد از اون یک ربع استکان آب سرد رو اضافه کرده دوباره مخلوط کرده به همین سادگی خمیر آماده شد                   بعد از اون گلوله هایی بر  داش...
4 شهريور 1392